کتاب نمازخانه کوچک من اثر هوشنگ گلشیری
هنوز هم نمیدانم از ترس گردابهای کوچک و بزرگ رودخانه بود یا بهخاطر پایم، انگشت کوچک پایم، اگر بشود اسمش را انگشت گذاشت. میرفتم، اما لباس کنده و نکنده میپریدم توی آب. وقتی هم بالاخره مجبور میشدم بیایم بالا کافی بود کمی شنها یا ماسهها را گود کنم تا دیگر پیدایش نباشد. تازه وقتی کسی نداند که هست نمیبیند، شاید از بس کوچک است به صرافتش نمیافتد. برای همین مادر میگفت: حتما باید از این محله برویم.
ما هم آمدیم اینجا. بچهها نمیدانستند. آخر اگر میدانستند، مثلا فقط یکیشان میدید، مثل آن محله، میآمدند در خانه و داد میزدند: حسن شش انگشتی!
مشخصات فایل:
عنوان:کتاب نمازخانه کوچک من
مولف: هوشنگ گلشیری
تعداد صفحات: ۱۲۲
زبان: فارسی