کتاب بخار سرد
خیلی آقایی .
لب هاش روی پیشونیم نشست :
-خیلی خانومی .
لبخند زدم … و من جواب این سوال رو میگرفتم …
-چرا هیچ وقت نگفتی دوستم داری ؟
با لبخند نگاهم کرد … فقط نگاهم کرد … بغضی که تو گلوم نشست از عشق بود … نگاهش پر بود
از این جمله …
با کارهاش .. با موندنش .. با همایتش .. و الان میفهمم بارها بهم گفته دوستم داره و من نشنیدم و
این دوست داشتن
مشخصات فایل :
نام : کتاب بخار سرد
تعداد صفحات : ۸۱۰
زبان : فارسی