دانلود کتاب رمان سفر محمود دولت آبادی
قسمتی از کتاب :
غروب سنگینی فضای دکان استادصفی را پر کرده بود. نه روز بود و نه شب. هوا کدر بود. مثل غباری که با دود درآمیخته باشد. در رنگ غلیظ هوا، سیاهیها و لک و پیس دیوار از نظر گم بودند. کوره کوچک آهنگری خاموش بود، و مختار ایستاده و در فکر بود. خودش شاید ملتفت حال خود نبود، اما جوری بی صدا و مبهوت بالای سر کوره خشکش زده بود که گویی چیزی را میان خاکسترهای خاموش جستجو می کرد.
استاد صفی، میانه مرد تکیده که پای چپش کمی لنگ می زد، بیرون در، بیخ جرز دیوار روی چارپایه کوتاهی نشسته بود، در خیال خودش سیر می کرد و سیگار می کشید. انگار پیش از این حرفی میان مختار و استاد صفی گذشته بود که حالا آنها، هر دو داشتند به آن فکر می کردند. استاد صفی منتظر بود تا مختار حرفی بزند، اما مختار همچنان خاموش و در خود بود. بالاخره استاد صفی از روی چارپایه نیمخیز شد، سر و شانه اش را به درون هوای تیره دکان فرو برد و گفت:
ــ از تو به خیر و از ما به سلامت….
مشخصات فایل:
عنوان: رمان سفر
نویسنده: محمود دولت آبادی
تعداد صفحات: ۱۵۳
زبان: فارسی