کتاب دوباره از همان خیابان ها اثر بیژن نجدی
بخشی از کتاب….
….. داروخانه شلوغ بود. مردی بقیه پولهایش را میگرفت. صدای سرفه میآمد. مرتضی شانههای مردم را کنار زد و خودش را به پیشخوان رساند. آقا استن دارید؟ دکتر گفت: نه، حسنزاده کیه؟ مرتضی گفت: خواهش میکنم آقای دکتر. دکتر گفت: حسنزاده، گفتم که نداریم. زنی دستش را از لای چادر بیرون آورد. دستی که ترک برداشته و سفیدکِ صابون لای انگشتانش پاک نشده بود. با ناخنهای حنا گذاشته دراز شد و یک بسته دارو را گرفت. مرتضی گفت: دکتر من از کجا میتوانم استن … دکتر گفت: شما دارید گریه می کنید؟ به خاطر استن؟ دارید گریه میکنید؟ پیشخوان را دور زد. مرتضی به شیشه بزرگ داروخانه تکیه کرده بود. مردم کمک کردند و مرتضی را به پستوی پشت داروخانه بردند. از موهای ملیحه آب میریخت. و….
مشخصات فایل:
عنوان: دوباره از همان خیابان ها
نویسنده: بیژن نجدی
تعداد صفحات: ۲۱۰
زبان: فارسی